part 2

Writers pov ( jisung side ) :

خیلی قشنگه ... مردم با خوشحالی به مغازمون میان و میرن ... کریسمس واقعا جادویی و زیبا هست البته اگه مثل من تنها نباشی...

جیسونگ اهی کشید و تکیه اش رو از دیوار گرفت تا بره و به دختر کوچولوی که میخواست دکور گوزن رو برداره کمک کنه .
ایشون هان جیسونگ یه پسر جون هست که با بهترین دوستش فلیکس به شهر سئول اومدند و مغازه زدند . کار و کاسبی خوبی دارن ولی زمان کریسمس چون با هم دیگه وسایل های جدیدی میارن مردم بیشتر به مغازه اون ها کنجکاو میشن و اونجا رو شلوغ میکنند به جیسونگ هم یاد اوری میکنند که توی این شهر بزرگ خانواده یا دوست و اشنایی نداره و فقط فلیکس هست و مغازه .

چند دقیقه ای بعد مغازه کمی اروم تر شد و همه بیرون رفتند . جیسونگ با خستگی خودش رو سریع روی صندل انداخت تا قبل ورود مشتری دیگه کمی استراحت کنه که دوستش از راه رسید .

فلیکس :" اوی چیکار میکنی پاشو کمکم کن وسایل ها رو سر جاشون بزاریم .. این مردم واقعا فرهنگ ندارن "

جیسونگ با زاری گفت :" نموخوام ...واقعا خستم بزار بعدا انجام بدیم . "

فلیکس :" اوی با تو ام ! میگم پاشو جیسونگ اونجوری ولو نشو رو صندلی "

جیسونگ با گریه ی الکی گفت :" خسته شدم تو رو خدااااا !"

فلیکس با اه گفت :" وقتی مغازه ای توی شهر به این بزرگی میزدی باید فکرش رو میکردی حالا هم پاشو "

جیسونگ هنوز روی صندلی ولو بود . وقتی فلیکس دید که غرغر هاش فایده ای نداره گفت :" اگه بهم کمک کنی ، برای کادو کریسمس هر چیزیییی بخوای میگیرم برات ! "

جیسونگ با شنیدن این حرف از جاش سریع بلند شد و با چشم های قلبی گفت :" واقعا ؟"

فلیکس سر تکون داد گفت :" اره . بگو چی میخوای اصلا همین حالا میگیرم ! "

جیسونگ با خوشحالی توی جاش بالا پایین پرید و کمی خودش رو به فکر کردن زد و بعد گفت :" دوست پسر میخوام "

فلیکس پوکر ترین قیافه ای که میتونست بگیره رو به جیسونگ تحویل داد . گفت :" البته اگه میخوای میتونم برات بگیرمش چرا که نه ؟ "

جیسونگ حالت مسخره فلیکس رو که دید ،
گفت :" چی میشه مثلا مثل اون فیلم های کریسمس یکی بیاد دیگه "

فلیکس با طعنه گفت :" عزیزم چی فکر کردی ؟ این که مثل فیلم ها یه پرنس قد بلند ، خوشتیپ ، مرموز میاد تو رو بگیره ؟"

توی همین حین صدای درینگ در به صدا اومد و هردوشون به سمتش چرخیدن و یک مرد کت شلواری با موهای لخت سیاه دیدن که به مغازه وارد شده .

فلیکس به سمت جیسونگ برگشت و گفت:" خب درست فکر کردی !"

جیسونگ :" هان ، چی ؟"

فلیکس :" هیچی !"
جیسونگ خودش رو جمع و جور کرد و به طرف مرد حرکت کرد .
Minho's side :

مینهو با ارمش بین وسایل شلوغ پلوغی که چیده شده بودن اروم رد میشد که قفسه هایی از گوی ها برفی دید . کمی قدش رو کوتاه کرد تا دونه دونه به اون ها نگاه کنه .
گوی هایی با طرح مکان های مشهور جهان : برج ایفل ، برج پیزا ، اهرام مصر و یا با طرح های کریسمسی مثل بابانوئل های کوچک ، سورتمه ، گوزن و کادو و دو تا چشم . " چی دو تا چشم ؟"
مینهو کمی عقب برگشت و دو تا چشم براق دید که دارن بهش نگاه میکنند . خیره به اون چشم های زیبا که انگار تمامی ستاره های جهان رو توی خودش بلعیده بود اروم گفت :" این رو میخوام " و بعد چشم ها سریع محو شدند .
مینهو گیج کمی این طرف و اونطرف رو نگاه کرد تا بلکه پیدا کنه که صدایی از پشت سرش گفت :" سلام !" و مینهو سریع به سمتش برگشت و دیدش ....
اره اون ها چشم های یه فرد بودند که شاید مینهو با دیدنش فقط چشم هاش رو نه بلکه کل وجود اون رو میخواست !

* هه هه هه انگار که یه نفر پرنس سیاه پیدا کرده 😏
Cold December Night

Comment