part 1

Writers pov :
برف میباره ... مثل پنبه هایی تکه تکه شده از اسمون روی زمین میوفته ... خیلی زیباست مگه نه ؟!
البته اگه مجبور نباشی تا این وقت کار کنی ..
مینهو نگاهش رو از بیرون گرفت و به میز کارش داد . روی میز پر بود از پرونده های شرکت که هنوز بررسی نشده بودند . با کلافگی به ساعت نگاهی انداخت .
ساعت 12:35 . نفس عمیقی کشید و شروع به جمع اوری پرونده ها کرد تا ادامه ی کار رو توی خونه انجام بده در همین حین دَرِ اتاقش زده و مردی وارد شد .
مینهو :" دارید میرید آقای جیهون ؟!"

اقای جیهون :"بله ، اقای لی کاری با من دارید ؟ "

مینهو :" نه ، برید ."

آقای جیهون :" شبتون بخیر رییس ! "

مینهو سری تکون داد و بعد چند دقیقه اونم از شرکت خارج شد . درسته بهتون معرفی نکردم ببخشید : ایشون لی مینهو نوه ی بزرگ اقای لی صاحب شرکت سی ام کی ( خدمات مردمی ) هستند و امشب با اینکه ۴ روز دیگه کریسمسه و همه در تعطیلات خود سیر میکنند ولی مینهو به خاطر سختگیری پدر بزرگش داشت کار میکرد و تعطیلی به خودش نداده بود .

کلید ماشین رو از دربان گرفت و سوارش شد . همینطور که توی خیابون های شلوغ و چراغونی سئول داشت میروند که با قار و قور شکمش یادش اومد از صبح چیزی جزء چند لیوان قهوه و بیسکوئیت نخورده پس از اولین چراغی که جلوش اومد به راست پیچید تا به پاساز بزرگ شهر بره و شامی بگیره .
توی پارکینگ پاساژ پارک کرد و وارد اونجا شد ...
"درخت های کاج تزیین شده ... بابانوئل های الکی .. چراغ های زیاد ...صدا های بلند ... شلوغی ... چرا دارن اینکار رو میکنند؟ .. ازشون متنفرم !.. فقط یک رامیون ساده بگیر و از اینجا خارج شو مینهو !" توی ذهنش گفت و سریع راه خودش رو به سمت رستوران کوچیکه طبقه اول گرفت .
وقتی وارد رستوران شد با انبوهی از جمعیت که صف کشیدند تا سفارش بدند روبرو شد .
با حرص نفسی کشید " ‌چرا امروز تموم نمیشه " باخودش تکرار کرد .
بعد منتظر موندن که تقریبا ۴۵ دقیقه ای طول کشید و مینهو به خودش لعنت فرستاد که باید بیخیال صدای شکمش میشد نوبتش رسید .
پسر لبخندی زد و گفت :" سلام آقا ببخشید منتظر موندید میتونم سفارشتون رو بگیرم؟"
مینهو خیلی دلش می خواست دعوایی اونجا راه بندازه و بگه که یک رامیون ساده اینقدر صف کشی نداره که ۴۵ دقیقه منتظرش باشی ولی وقتی پسر روبروش رو هم خسته دید ولش کرد و سریع تر سفارش داد :
"یک رامیون با تکه های گوشت و بقیه ی مخلفات فقط پیازچه نزنید لطفا "

پسر بعدِ دریافتِ سفارش گفت :" خب بیرون بر یا ..."

مینهو :" بیرون بر !"

پسر :" تمام ۱۰ ، ۱۵ دقیقه ای منتظر باشید تا غذاتون آماده بشه البته توی این مدتتت ..."
مینهو بدون توجه به پسر که داشت حرف می‌زد راه افتاد که پسر اون رو نگه داشت ، سمتش برگشت و فکر کرد که حتما چیزی یادش رفته پس سریع گفت
:" تاجایی که میدونم پول رو میتونیم از گوشی هم پرداخت کنیم !"

پسر خنده ی ارومی کرد :" البته ، مسئله اون نیست . میخواستم بهتون پیشنهاد بدم که توی این مدت میتونید از مغازه طبقه ی بالای ما که وسایل کادویی دارند دیدن کنید . اونجا یجورایی اسپانسر ما هست !"
مینهو سرش رو تکون داد و از جلوی پیشخان کنار رفت . به دور و برش نگاهی انداخت همه داشتند به ازار دهنده ترین حالت غذاشون رو میخوردند یکی میز ها رو میکشید ، دیگری به بچش که گریه میکرد شیر میداد ، پیر مرد های اونطرف رستوران با قهقه های بلندشون کل فضای رستوران رو پر کرده بودند . مینهو کلافه تصمیم گرفت که به پیشنهاد پسر عمل کنه . بهتر از موندن توی اون مکان بود . با سرعت خودش رو از رستوران خارج کرد و نفس اسوده ای کشید و راهش رو به سمت طبقه ی دوم کج کرد .

البته نمیدونم که میدونه یا نه ولی قراره یه نفری رو اونجا ببینه ..😌

Rockin' Around The Christmas Tree

Comment