⚔️مبارزه نوزدهم: قرار خاص ⚔️

بچه ها قبل از این که این پارت رو بخونید لطفاً توجه کنید.
ببینید برای همه پیش اومده که با خودشون حرف بزنن، حالا چه توی ذهنشون و چه این که به زبون بیارن، کن به شخصه شده، یه دفعه مامانم در اتاق رو باز کنه بپرسه با کی داری دعوا می‌کنی؟
از بس که جدی میشم و داد میزنم😂
یا گریه میکنم🙄
خلاصه که وقت هایی که من یه سری دیالوگ رو توی •• میذارم یعنی ذهن اون فرد(همون کسی که داره باهاش بحث می‌کنه) و وقتی داخل °° بذارم یعنی که خودشه!
لازم دیدم این توضیحات رو بدم😅⁦♥️⁩

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

ده دقیقه بود که جلوی آینه نشسته بود و به خودش نگاه میکرد.
شنبه ها و یکشنبه ها روز آزادشون بود و جونگین پیشنهاد داده بود که برای اولین قرارشون آماده شن.
خودش هم از صبح رفته بیرون و به کیونگسو گفته بود ساعت ده و نیم آماده باشه و الان ساعت ده بود!
ده دقیقه تمام داشت خودش رو چک میکرد و مردد بود که تغییری توی ظاهرش ایجاد بکنه یا نه، هرچند که خود عادیش رو خیلی خیلی بیشتر دوست داشت اما احساس میکرد زیادی رنگش پریده!
لوازم آرایشی هرچند ساده روی میز وسوسش میکرد...
نفس عمیقی کشید و طی یه عمل کاملا ضد نفس از جلوی آینه بلند شد تا دوباره نگاهش به لوازم جلوش نیفته و فقط رندوم، یکی از ادکلن ها رو به گردنش زد و دوباره سر جاش برگردوند.
سمت کمدش رفت تا لباس بپوشه.
با وجود این که اواخر زمستون بود ولی هوا خیلی سرد نبود پس فقط یه تیشرت ساده با یه شلوار جین پوشید و یه جلیقه هم محض احتیاط برداشت تا اگه سرد شد سرما نخوره، اعتمادی به هوای سئول نبود.
دوباره سمت دراور برگشت تا موبایل و کیف پولش رو برداره که چشمش باز به خط چشم و برق لبی افتاد که بکهیون براش گذاشت بود.
خواست سمتشون بره ولی نه!
اون از این چیزا خوشش نمیومد و صورت طبیعی خودش رو هم خیلی بیشتر دوست داشت، پس استفاده نمی‌کرد.
شونش رو بالا انداخت و سمت جا کفشی رفت و بعد از پوشیدن کفش سفیدش که به تیشرت و جین یخیش میومد، از اتاقشون خارج شد.
"کجایی؟"
برای جونگین پیامک زد و منتظر جوابش شد
"توی پارکینگم، تو آماده‌ای؟"
"اره حاضرم، دارم میام"
بعد از این که جوابش رو فرستاد گوشیش رو توی جیب شلوارش گذاشت و سمت پارکینگ رفت.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

توی ماشین نشسته بود و منتظر پسر بزرگتر بود، اگه می‌گفت استرس نداره زر مفت بود!
زمستون بود! کولر ماشین روشن بود! کاپشنش رو هم در آورده بود! ولی خیس عرق بود!
اینا طبیعی نیستن نه؟!
ادکلنی که همیشه توی ماشین نگه می‌داشت رو برداشت و توی هوا زد تا ماشین بوی مطبوعی بگیره و بعد خودش رو به پشتی صندلی تکیه داد و قیافه "من خیلی ریلکسم و همه چیز به کتفمه" به خودش گرفت و منتظر شد تا کیونگسو بیاد.
یکی دو دقیقه بعد. در ماشین باز شد و پسر بزرگتر روی صندلی کنارش جا گرفت.
"سلام"
جونگین جوابش رو داد و بعد شاخه گلی که صبح گرفته بود رو دستش داد
"گل؟"
به قیافه متعجبش نگاه کرد
"خب آره دیگه... مگه زوجای عادی برای هم گل نمی‌گیرن؟"
کیونگسو ابرو هاش رو بالا انداخت و گل رو روی پاهاش گذاشت
"هوم، ممنون"
لبخندی زد و ماشین رو روشن کرد.
"خب امروز قراره کجا بریم؟"
"نمیگم... می‌خوام کنجکاو شی و بعدش سوپرایز"
کیونگسو سرش رو تکون داد و از پنجره به بیرون خیره شد.
کجا قرار بود ببرتش؟
یه رستوران شیک؟
سینما؟
شهر بازی؟
نه نه این یکی نه! جونگین میدونست که کیونگسو از شهر بازی بدش میاد!
لبش رو کج کرد و سعی کرد در مورد جایی که قراره برن ایده های جالب تری بده.
کای هر یک دقیقه یک بار نگاه زیر چشمی به پسر بزرگتر مینداخت و بعد دوباره به رو به رو خیره میشد و سعی میکرد دستش رو خیلی جذابتر روی فرمون بذاره که البته موفق هم شد!
نگاه کیونگسو به دست برنزش که با اون رگ ها بیرون زده خیلی ریلکس و مسلط فرمون رو هدایت میکرد، نگاه کرد ولی بعد بی تفاوت دوباره نگاهش رو به جلوش داد و باد پسر کنارش رو خوابوند!
خب اشکال نداره!
جونگین یه لیست داشت و این که یه موردش با موفقیت به ثمر نرسیده باشه خیلی چیز بدی نبود.
آها گفتم لیست!
بله درست شنیدید!
جونگین شب قبل تا صبح توی نت و سایت های مختلف، سوالاتی رو با عناوین "چگونه فردی رو به خود جذب کنیم؟" "چگونه باعث بشیم که کراشمون متقابلا بهمون علاقه مند بشه؟" "روش های جذاب بودن" "راه هایی برای به دست آوردن قلب دیگران" و از این قبیل جملات رو سرچ کرده بود و یه لیست از روش های پیشنهادی درست کرده بود.
مورد اول: هدیه دادن گل، با موفقیت انجام شد!
مورد دوم: به رخ کشیدن جذابیت های بدن، با شکست مواجه شد!
مورد سوم: تنظیم کردن قرار هایی جذاب، در حال انجام...
"عا صبحانه خوردی؟"
کیونگسو سرش رو تکون داد و اوهوم آرومی زیر لب گفت
"آب میخوای؟"
سرش رو به نفی تکون داد و پسر کوچکتر لبش رو گزید، جو به طرز مزخرفی سنگین بود و سعی میکرد با پرسیدن سوال هایی، بحث ایجاد کنه و فضا از این خشکی در بیاد.
"دستشویی نداری؟"
با این سوال کیونگسو با چشم هایی گرد شده و کمی عصبانی بهش نگاه کرد که باعث شد جونگین سریع خودش رو به اون راه بزنه و با پشه‌ای که در حال گردش بود گپ و گفتی بکنه.
°سوال قحطی بود؟
نه خدایی این چه سوالی بود که پرسیدی کیم جونگین؟؟!!°
•خو فقط میخواستم جو رو عوض کنم!•
°تو نمیخواد جو رو عوض کنی! فقط خفه شو بتمرگ سر جات و هیچ گوهی نخور باشه؟!!!°
دهن کجی به خودش کرد و سعی کرد دوباره روی مورد اول کار کنه.
مورد چهارم: شروع کردن گفت و گو، با شکست مواجه شد!
بهتر برگرده به همون مورد دوم و سعی کنه که اینبار موفق بشه، پس دستش رو توی موهاش برد و سرش رو بالا گرفت تا خط فک تیزش رو نشون بده و صحنه جذابی که به وجود آورده بود رو به کیونگسو نشون بده.
مثل تیزر تبلیغاتی‌ای که روی حالت اِسلو گذاشته باشن حالت های مختلفی به صورتش گرفت و همچنان اسرار عجیبی به تکون داد های گردنش داشت. پوزخند جذابی زد که البته فقط به نظر خودش جذاب بود و از دید کیونگسویی که کنارش نشسته بود اون بیشتر شبیه یه احمق شده بود که سرش رو تکون میداد و چند بار هم لبش رو گاز می‌گرفت و در ضمن!
گند میزد به حالت موهاش!
"چرا عین اینا که تیک عصبی دارن رفتار میکنی؟!"
با جمله کیونگسو سر جاش خشک شد و بعد از سرفه‌ای خودش رو مرتب کرد و صاف سر جاش نشست و سعی کرد بیخیال مورد اول بشه چون به نظر می‌رسید بیشتر از این که باعث جذب بشه داره گند میزنه!
°داری میرینی جونگ!°
•خودم میدونم! لازم نیست تو یاد آوری کنی!!"•
°برای خودت گفتم و گرنه فرقی برای من نداره°
"فقط خفه شو و بیشتر از این رو اعصاب من نرووو!!!"
"ولی من که حرفی نزدم..."
با لحن متعجب مخلوط با ناراحتی کیونگسو تازه متوجه شد که جمله آخرش رو بلند به زبون آورده و باعث شده تا کیونگسو فکر کنه که مخاطبش اون بوده و این یعنی دوباره ریدی کیم جونگین!
کیونگسو با حالت دلخوری دستش رو که سمت ضبط برده بود تا آهنگ بذاره عقب کشید و خیلی جدی روی صندلیش نشست‌.
شاید ایده بیرون اومدن با جونگین خوب نبود...
چون به نظر می‌رسید اون فقط تظاهر می‌کنه که از دستش ناراحت نیست و گرنه رفتار های چیز دیگه‌ای رو نشون میده!
جونگین با حدس زدن افکاری که توی ذهن کیونگسو در گردش بود لبش رو گزید و پلک هاش رو فشار داد و بعد طوری که حواسش به ماشین های کنارش هم باشه سمت کیونگسو برگشت و لبخندی زد.
"باور کن داشتم با خودم حرف میزدم، به قول خودت تو که اصلا چیزی نمی‌گفتی که من بخوام بگم..."
کیونگسو نگاه نا مطمئنی به جونگین انداخت و چشم هایش رو ریز کرد
"باشه حالا لازم نکرده به من نگاهی کنی حواست به جلو باشه که تصادف نکنی!"
دستش رو سمت ضبط ماشین برد و رندوم یه پلی لیست رو انتخاب کرد و بعد لبخندی به خاطر موفقیتش زد و دوباره حواسش رو به جاده مقابلش داد که باعث شد نگاه کیونگسو رو روی خودش نبینه.
قطعا اگه توی لیستش موردی با عنوان "لبخند های جذاب و زیبا بزنیم" داشت الان با موفقیت صد در صد انجامش داده بود!
حدود بیست دقیقه بعد که کیونگسو دید کم کم دارن از شهر خارج میشن اخمی کرد
"جونگین منو داری دقیقا کجا میبری؟"
"قرار شد نپرسی دیگه!"
"آخه داری از شهر خارج میشی خب!"
"مگه بیرون شهر نمیشه جایی رفت؟"
کیونگسو چرخی به چشم هاش داد و سعی کرد به این که کجا دارن میرن فکر نکنه و به جاش نگاهش رو به منظره بیرون داد و از اون لذت ببره.
که البته بعد از دیدن منظره ترجیح داد کلا به هیچ چیز نگاه نکنه.
لعنتی حتی یه منظره قشنگ هم وجود نداشت!
انگار وسط بیابون بودن!!!
پوووف... این دیگه چجور جاییه؟!
زمین خشک و بدون حتی یه ذره چمن، فقط چندتا درخت بدون برگ با فاصله های زیاد از هم دیگه قرار داشتن و حتی پرنده هم پر نمیزد.
چشم هاش رو بست و به صندلی تکیه داد تا حداقل بتونه کمی استراحت کنه و خب خداروشکر که کولر ماشین هوای خنکی رو به صورتش میزد و کمی، فقط کمی وضعیت رو براش بهتر میکرد.
آروم آروم داشت خوابش میبرد که آهنگ ملایم پس زمینه عوض شد و جاش آهنگ دیگه‌ای پخش شد. لازم نبود آهنگ رو کامل بشنوه تا بفهمه که جونگین آهنگ لاو استوری رو گذاشته، حتی با شنیدن ثانیه اولش هم میتونست تشخصیش بده.(بچه ها اگه آهنگ رو دارید یا دوسش دارید به نظرم پلی کنیدش.)
لای پلک های سنگین شدش رو فاصله داد و به جونگین که صدای آهنگ رو بلند تر میکرد لبخندی بزرگی زد که باعث شد جونگین حتی بدون نگاه کردن بهش بتونه اون لبخند قلبی شکل رو حس کنه.
کیونگسو نیاز نداشت برای این که جونگین رو به خودش علاقه مند کنه لیست درست کنه و از نظر پسر کوچکتر فقط همون لبخند های قلبی شکلش برای لرزوندن قلبش کافین.
کیونگسو عاشق فیلم لاو استوری بود و این آهنگ هم همیشه جزو پلی لیست مورد علاقش بود و میدونست که گوش دادن بهش خوشحالش می‌کنه.
کمی بعد با شنیدن صدای آروم کیونگسو که داشت آهنگ رو میخوند نا محسوس صدای آهنگ رو کم کرد تا صدای کیونگسو رو بهتر بشنوه.
"The simple truth about the love he brings to me
حقیقتی ساده درباره عشقی که او به من می بخشد

Where do I start
از کجا شروع کنم

with his first hello
با اولین سلام او

He gave a meaning To this empty world of mine
او به دنیای خالی من معنا بخشید.

There is never be another love
عشق دیگری دوباره نخواهد بود"
(بچه ها به متن دقت کنید کیونگسو به جای she میخونه he!)

وقتی که به چیزی که کیونگسو خونده بود بیشتر دقت کرده بود اخمی کرد. اون متن آهنگ رو عوض کرده بود و چیز دیگه‌ای خونده بود؟
یعنی کسی که کیونگسو دوسش داشت یه...
یه پسره؟!

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

ساعت حدودا دوازده بود که ماشین از حرکت ایستاد
"رسیدیم"
کیونگسو به بیرون نگاه کرد اما چیزی جز یه کلیسا و قبرستون نمی‌دید.
نکنه میخواست اول باهاش عروسی کنه بعدش هم توی همین قبرستون دفنش کنه؟
در ماشین رو باز کرد و پیاده شد که سوز سردی به تنش خورد و ژاکتی که با خودش آورده بود رو تنش کرد.
"بیا بریم تو"
جونگین گفت و بعد دستش رو کشید و از دروازه آهنی قبرستون بردش داخل و نزدیک کلیسا توقف کرد.
"میشه بپرسم ما اینجا چیکار میکنیم؟"
"اومدیم سر قرار دیگه"
لحن کیونگسو باعث شد کم کم از ایده این که اینجا آورده بودتش منصرف بشه و فکر کنه که شاید ایده جالبی نبوده...
"منو آوردی قبرستون؟؟؟!! اونم برای اولین قرار؟؟؟!!!"
با دادی که کیونگسو زد از جاش پرید و آب دهنش رو قورت داد.
خب باید اعتراف میکرد همون‌طور که به نظرش لبخند های کیونگسو قشنگ ترین منظره‌ای بود که میتونست ببینه، متقابلاً اخم و نگاه تاریکش با اون چشم های درشت که مستقیماً زل میزدن به چشم هاش ترسناک ترین صحنه‌ای بود که توی عمرش میدید و همیشه سعی میکرد تا از اتفاقاتی که باعث اون نگاه های تاریک میشن جلو گیری کنه اما الان خودش یکی رو رقم زده بود.
نه آخه واقعا کی‌ اولین قرار رو همچین جایی تنظیم میکنه؟
"ه.هیونگ اینجا قبرستون نیست، در واقع کلیساست."
وقتی تغییری توی نگاهش ندید شروع کرد به توضیح دادن.
"خب ببین من میخواستم اولین قرارمون یه جای کلیشه‌ای نباشه بلکه خیلی جذاب و عجیب باشه و خب صد البته معنوی پس تصمیم گرفتم که بیارمت کلیسا تا با هم دیگه دعا هم بخونیم و حضرت مسیح هم-"
"من بوداییم کیم جونگین!"
با دیدن قیافه پوکر، نگاه عاقل اندر سهیف و لحن ناامیدش باعث شد بدون هیچ حرفی به رو به روش خیره بشه
"بیا فقط برگردیم"
سریع بازوی پسر بزرگتر که داشت سمت ماشین میرفت رو گرفت.
"میگم هیونگ، جلوتر یه معبد هست و میتو-"
"فقط خفه شو و بیا بریم توی ماشین کیم جونگین تا اون تخمات رو درنیارودم و تقدیم همون مسیح جونت نکردمممم!!!!"
سرش پایین انداخت و با سرعت عجیبی سمت ماشین دوید و داخلش نشست، شوخی که نبود! بحث سر تخم های نازنینش بود که با هزارتا ناز و نوازش بزرگشون کرده بوده.(مدیونید فکر بد کنیداا)
کیونگسو هم توی ماشین نشست و جونگین بعد از روشن کردن ماشین دور زد و سمت شهر روند.
حدودا یک ساعت بعد و نزدیک های سئول ماشین متوقف شد و جونگین عین جن زده ها به رو به روش خیره شد
"چیشده؟ چرا نمیری؟!"
میتونست بگه این سوال با اختلاف ترسناک ترین و سخت ترین سوالیه که توی این مدت اخیر ازش پرسیده شد.
واقعا میتونست برگرده و به کیونگسویی که هنوز کلافه و عصبی بود بگه
"هیونگ من صبح یادم رفت بنزین بزنم و باک رو هم چک نکردم و الان وسط بیابون بنزین تموم کردیم و مجبوریم پیاده برگردیم تا یه ماشین یا تاکسی ببینیم"؟!
نه!
صد در صد نمیتوسنت بگه! اون هنوز جوون بود و کیونگسو قابلیت این رو داشت که حتی با یه نگاه جونش رو از بدنش بیرون بکشه!!! و اصلا نیاز به در اوردن تخم های نبود!
فقط یه نگاه...
"دارم میگم چیشده؟!!"
آب دهنش رو قورت داد و به نگاه ترسیده‌ای که کیونگسو نگاه کرد
"ه.هیونگ..."
کیونگسو آهی کشید و با لحنی که کلافگی ازش می‌بارید پرسید
"دوباره چه گندی زدی؟"
"ب.بنزین..."
و همین یه کلمه کافی بود تا کیونگسو با نگاه برزخی‌ای هرچی فحش بلده رو به سمتش پرتاب کنه و بعد سرش رو برگردونه و بین دست هاش بگیره.
"یعنی الان باید پیاده بریم؟"
"فکر کن که کریس بهمون تمر-"
با نگاه عصبانی که کیونگسو بهش انداخت ادامه حرف رو خورد تا بیشتر از این گند نزنه.
جونگین پیاده شد تا مورد پنجم یعنی "باز کردن در برای کراش محترم" رو انجام بده تا حداقل کمی از عصبانیت پسر بزرگتر کم کنه اما با باز شد در توسط خود کیونگسو و برخورد شدید برآمدگی دستگیره با تخم های نازنینش نفسش توی سینش حبس شد و یکی از دست هاش روی دیکش و اون یکی روی دهنش نشست تا جلو فریادش رو بگیره.
کیونگسو اما بدون توجه به پسر کوچکتر در ماشین رو بست و از کنار جاده شروع به راه رفتن کرد.
مورد پنجم با شکست مواجه- بیخیال لازم نیست انقدر مودب باشی، همون ریده شد توش بهتره!
جونگین مدام نفس عمیق کشید و وقتی درد تخم های عزیزش کمتر شد قدم ها گشاد گشادی برداشت
"چرا داری عین پنگوئن راه میری؟"
کیونگسو با دیدن حالت عجیب راه رفتنش پرسید و دستش ر‌و کمرش زد
"چون یه کسی دستگیره در زد توی تخمام!!!"
"پس برو خدا رو شکر کن که اون 'یه کسی' فقط زده توشون و درشون نیاورده!"
کیونگسو یه کسی رو با تاکید گفت، بعد شونه هاش رو بالا انداخت و دوباره بی تفاوت شروع به قدم زدم کرد ولی نا محسوس قدم هاش رو کند تر کرد تا پسر پشت سرش هم بهش برسه.
جونگین سعی کرد بدون توجه به دردش عادی و سریع تر راه بره و کنار کیونگسو باشه.
و وقتی که کنارش ایستاد بدون این که به چیزی فکر کنه دستش رو گرفت و لبخندی زد.
کیونگسو اول به دست هاشون و بعد به لبخند جونگین نگاه کرد و بعد به راه رفتن ادامه داد.
با بیرون نیومدن دست کیونگسو از بین دستش فهمید مورد شیشم هم با موفقیت انجام شده.
چند لحظه بعد با حس کردن سرما دست های کیونگسو پرسید
"سردته؟"
"هوم؟ آها... نه خوبم"
جونگین اخم خیلی محوی کرد و کت خودش رو در آورد و روی دوش پسر کنارش انداخت.
"نه نمی‌خواد، خودت فقط تیشرت تنته من حداقل یه ژاکت دارم."
کیونگسو خواست کت رو پس بده اما جونگین نذاشت
"من فعلا سردم نیست، هر وقت سردم شد ازت میگیرم"
باشه آرومی زیر لب گفت و کت بلندِ گرم رو تنش کرد.
این بار کیونگسو انگشت هاش رو لای انگشت های جونگین برد و توی هم قفل کردنش باعث شد پروانه های توی دل پسر شروع به پرواز کنن!!

∞•°∞°•∞•°∞°•∞•°∞

ساعت نزدیک های دو بود ولی به خاطر اینکه خیلی آروم حرکت میکردن تازه وارد سئول شده بودن و ماشین های مختلف رو میدیدن که با سرعت زیادی حرکت میکردن.
جونگین با حس کردن چند قطره آب رو بدنش سرش رو بالا گرفت و به آسمون نگاه کرد
به خاطر پیاده روی خسته شده بودن، سردش هم بود و قطعا آخرین چیزی که میخواست یه بارون شدید بود که خب همون‌طور که تا الان چیزی بر وقف مرادش پیش نرفته بود این یکی هم درست پیش نرفت و توی فاصله چند لحظه بارون شدید شد و تمام لباس هاش خیس شدن!
کیونگسو اول با لذت به قطرات بارون نگاه کرد اما بلافاصله با بیاد آوردن این که جونگین فقط یه تیشرت تنشه سریع کت رو در آورد و با وجود اختلاف قدی به سختی بالای سر جفتشون گرفت.
"دیگه خیس شدم، فرقی نداره، تنت کن که حداقل سرما نخوری."
کیونگسو لبش رو گزید و با لحن شرمنده‌ای گفت:
"ببخشید اصلا حواسم نبود..."
"اشکال نداره"
با تموم شدن جملش عطسه‌ای کرد و بازو هاش رو بغل کرد، چرا هوا به دفعه انقدر سرد شده بود؟
"لعنت بهش سرما خوردی!"
جفتشون وجب به وجب خیابون رو می‌گشتن، کیونگسو برای پیدا کردن تاکسی و جونگین هم بقیه رو نگاه میکرد که اکثرا چتر داشتن و به نظر میومد فقط اونا از بارندگی امروز خبر ندارن.
خب مثل این که نه تنها مکانی که انتخاب کرده بود، بلکه حتی روزی که برای قرار گذاشتن انتخاب کرده بود اشتباه بود!
و از اون بدتر، یکی از موارد لیستش که "گرفتن کاپشن و یا چتر روی سر کراشتون" بود رو در واقع کیونگسو انجام داده بود و امتیازش برای اون شده بود
کیونگسو با دیدن یه ماشین زرد رنگ، کت رو روی سر پسر بلندتر انداخت و به سرعت سمت خیابون رفت و دستش رو نگاه داشت و وقتی که تاکسی جلوی پاهاش ایستاد در رو باز کرد و به جونگین اشاره کرد تا سریع سوار بشه، بعد هم خودش کنارش نشست و در رو بست.
"خیابون سینسا دونگ لطفاً"
"نه لطفاً برید بیمارستان"
"هیونگ دکتر لازم نیست"
"من کجا برم بالاخره؟"
راننده که کلافه شده بود پرسید و کیونگسو قبل از این که به جونگین فرصت حرف‌ زدن بده گفت بیمارستان و بعد کمی توی جاش تکون خورد.
"آخه دکتر برای چی؟ من که مشک-"
با نگاه جدی‌ای که کیونگسو بهش انداخت ترجیح داد دیگه چیزی نگه و فقط ساکت سر جاش بشینه.
بقیه مسیر سکوت بود و فقط هر از گاهی صدای عطسه، سرفه و فین فین های جونگین شنیده میشد و باعث عذاب وجدان پسر بزرگتر میشد.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

با توقف ماشین جلو بیمارستان، کیونگسو کارتش رو به راننده داد و بعد از پرداخت کردن کرایه سریع در ماشین رو باز کرد و جونگین هم پشت سرش بیرون اومد.
دیگه بارون قطع شده بود و لازم نبود که کت رو بالای سرشون بگیرن، همیشه همین بود. بارون های سئول یه دفعه شدت می‌گرفتن ولی ۲۰ دقیقه بعد انگار نه انگار که تا قبلش توی خیابون سیل راه افتاده بود و تنها مدرک این که ثابت کنی بارون باریده بود، نمناکی سطح خیابون ها بودن.
جونگین کتش رو تنش کرد و بعد وارد بیمارستان شد.
کیونگسو سمت پذیرش رفت و یه وقت برای دکتر عمومی گرفت و بعد کنار جونگین که روی صندلی های انتظار نشسته بود نشست.
"ببخشید..."
کیونگسو که زمزمه جونگین رو متوجه نشده بود بهش نگاه کرد و ابرو هاش رو بالا انداخت
"هوم؟"
"گفتم ببخشید"
"برای چی؟!"
جونگین لبش رو گزید و با لحن ناراحتی آروم گفت
"امروز مثلا قرار بود بهمون خوش بگذره ولی..."
جملش رو ادامه نداده و به نوک کفش هاش خیره شد.
"اشکال نداره من با این که تو تدبیر و عقل نداشته باشی کنار اومدم."
چیه؟
نکنه انتظار داشتید کیونگسو مثل این زوج های لوس رفتار کنه و بعد از این که دستش رو پشت جونگین گذاشت تو ی گوشش آروم زمزمه کنه که هیچ مشکلی با ریده شدن توی اولین قرار زندگیش نداره؟
خب اگه این فکر رو میکردید باید بگم واقعا براتون متاسفم که هنوز نتونستید شخصیت ها رو بشناسید...
جونگین پوکر به کیونگسو نگاه کرد
"ممنون واقعا!"
"حقیقت تلخه ولی باید بهش کنار بیای..."
کیونگسو بدون ایجاد تغییر توی لحن و یا حالت صورتش گفت و به افرادی که از اتاق بیرون میومدن نگاه کرد.
"بیا نوبتته، برو تو"
"با من نمیای تو؟"
"نکنه میخوای عین مامانت دستت رو بگیرم ببرم تو، بعد هم بگم آقای دکتر پسر کوچولوم اوف شده؟!"
جونگین با لب های خط شده برگه توی دست کیونگسو رو کشید و وارد اتاق پزشک شد.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

چند دقیقه بعد که از اتاق دکتر همراه با نسخه‌ای که براش نوشته بود بیرون اومد اما با دیدن جای خالی کیونگسو لب هایش رو کج کرد و روی صندلی های انتظار نشست تا کیونگسو برگرده.
حوصلش سر رفته بود برای همین خودش رو با دید زدن اطراف سر گرم کرد و شروع کرد به خوندن دونه دونه تابلو های راهنما.
بخش اورژانس
سرویس بهداشتی
پارکینگ
کافه تریا
پذیرش
وایسا! کافه تریا؟
با ایده‌ای که به ذهنش اومد نیشخندی زد و با شوق پاش رو تکون داد و توی مغزش با خودش های فایو رفت.
چند لحظه بعد کیونگسو رو دید که از جایی که تابلوی سرویس بهداشتی داشت بیرون اومد.
"دستشویی بودی؟"
کیونگسو همون‌طور که دست های خیسش رو با لباسش خشک میکرد سرش رو تکون داد
"هیونگ می‌خوام یه جایی ببرمت."
کیونگسو اخمی کرد و زیر لب پرسید
"کجا؟"
"دور نیست"
گفت و بعد قبل از این اجازه هر گونه سوالی رو به کیونگسو بده دستش رو کشید و دنبال خودش از سمت انتهای راهرو برد و از پله های اضطراری پایین رفت.
و البته فاکتور نگیریم که چند بار به خاطر عطسه های شدیدی که داشت تلو تلو خورد و نزدیک بود که با مخ پخش زمین بشه ولی خدا رو کسر برخلاف تمام طول روز این یه بار شانس باهاش یار بود و به سلامت به طبقه مورد نظرش رسید و وارد کافه تریا شد.
"کافه تریا؟"
"اوهوم بیا اونجا بشینیم"
به میز کنار دیوار شیشه‌ای که رو به حیاط بیمارستان بود اشاره کرد و خودش سمت پیشخوان داد و بعد از سفارش دو تا ست از نهار اون روز سمت میز رفت و خودش هم نشست.
نباید از کافه تریا بیمارستان انتظار یه رستوران سلف سرویس رو می‌داشت اما از هیچی بهتر بود.
"می‌دونم که امروز خیلی مزخرف بود و اینجا هم یه کافه یا رستوران شیک نی-"
"ممنون!"
با حرف کیونگسو سرش رو بالا آورد و با توجه بهش نگاه کرد
"قرار امروز خیلی خاص بود! ازت ممنونم"
"خاص بود؟"
کیونگسو خندید و سرش رو تکون داد
"اره! فکر نکنم تا حالا کسی قرار به این خاصی داشته! اولش رفتیم بیرون از شهر و منو بردی به یه قبرستون و البته یه کلیسا با وجود این که من بوداییم، بعدش هم که بنزین تموم شد و مجبور شدیم ماشین رو وسط بیابون ول کنیم و مسیر رو پیاده برگردیم و بعدش هم بیایم بیمارستان و تهش توی کافه تریا بیمارستان غذا بخوریم! کی تا حالا همچین قراری داشته؟ همه جا های عادی میرن و کار های عادی میکنن، اما اولین قرار من اینجوری نبود، برای همینه که میگم خاصه!"
با حرفش جونگین نیشخندی زد
"پس نظرت چیه دفعه بعد بریم سرد خونه یا توی تونل قطار؟"
با این حرف کیونگسو چاپستیک هایی که از قبل آماده بودن رو سمت تخم های کای گرفت
"اینا به اندازه‌ای که نیاز باشه تیز هستن کیم جونگین!"
جونگین به هزار بدبختی نیشخندش رو محو کرد و کمی صندلیش رو عقب کشید.
بالاخره احتیاط شرط عقله...

پایان مبارزه نوزدهم
ادامه دارد...

اهم اهم دوباره سلام😆
میدونم که روز اپ دیروز بود و من جدیدا خمش دارم بدقولی میکنم اما شما ببخشید🙄❤️
راستی کامنت بذارید من کامنت دوست دارم😋😂
و لطفا هر نقدی به فیک، قلم من فضاسازی یا کلا هر جیزی داشتید بگید تا من بر طرفش کنم و فیک بهتر بشه😍❤️
راستی این پارت طولانی ترین پارتیه که تا حالا نوشتم😐💔
و یه چیزی که هر دفعه میخوام بگم اما یادم میره و خب الانم یادم رفت😐
خب دیگه مراقب خودتون باشید😘❤️

Comment