🔥part4🔥


فلش بک


بکهیون داشت با دختر عمو هاش قایم موشک بازی می کرد بکهیون گرگ بود و باید دختر عمو هاشو پیدا میکرد.


بکهیون: یک ، دو ، سه من اومدم


بکهیون مو های سورا رو دید که پشت ماشین عمه ش خودشو قایم کرده بود


بکهیون با دست به ماشین اشاره کرد و گفت:


بکهیون:سورا پیدات کردم بیا بیرون


با سورا به کمک هم یورانو هم پیدا کرد تنها کسی که پیدا نکرده بودن تهیان بود


یوران امد در گوش بکهیون و گفت:


یوران:هیون من میدونم اون همیشه میره کجا قایم میشه بیا بریم من بهت نشون میدم.


یوران و بکهیون با هم با اون پاهای کوچیکه شون داشت میدوییدن که سورا داد زد


سورا:بکهیون نرو اونجایی که میگه خیلی ترسناکه من می ترسم


یوران و بکهیون وایسادن بکهیون رفت سمتش و دستشو گرفت گفت:


بکهیون:نترس سورا من مواظبتم


یوران:هه خیلی بچه ی ای سورا تو خیلی خیلی ترسویی


بلاخره هر سه رفته بود به اون جایی که یوران گفته بود که تهیان میره اونجا حق با سورا بود اونجا جای ترسناکی بود بخاطر همین هر سه دستای همو محکم گرفته بودن.


یه صدای عجیبی اومد که خیلی شبیه صدای تهیان بود.


بکهیون:یوران و سورا مواظب هم باشید من میرم ببینم تهیان کجاست باشه دستای همو ول نکنید باشه؟


یوران و سورا با چشمایی که پر شده بود از اشک با سر تایید کردن


بکهیون با قدمای لرزون لرزون از اون دو فاصله گرفت هر چقدر بیشتر می رفت بیشتر می ترسید که یک دفعه یک صدای کلفت اومد که گفت:


_دهنتو ببند کسی نمی یاد کمکت حالا خفه شو


و بعدش فقط صدای گریه یک دختر بود که دیوارای اون کوچه رو هم می ترسوند.
بکهیون با وجود ترسش جلو تر رفت  تا این که به یک کوچه ی بن بست رسید آروم آروم جلو رفت که دید یه مرد با کتو شلوار داره تهیانو کتک میزنه رفت سر کوچه وایساد و داد زد:


بکهیون:و..وللش... کنننن


با وجود لکنتی که گرفته بود با وجود ترسی که داد بازم رفت جلو تا اینکه به تهیان و اون مرد رسید مرد جوونی بود.


مرد:هی تو باید بکهیون باشی درسته؟


بکهیون ترسش بیشتر شد اون اون مرد اسمه اونو از کجا می دونست بکهیون رفت جلو و دسته مردی که دسته تهیانو گرفته بود سرشو جلو برد و محکم گازش گرفتت که اون مرد سیاه پوش با سیلی ای که به بکهیون زد پرتش کرد رو زمین.


بکهیون با هر زوری که بود بلند شد و دسته تهیان که حالا داشت بیشتر از قبل اشک می ریختو گرفت و با هم با تمامه قدرتی که داشتن دویدن سمت خونه.


♡پایان فلش بک♡


بکهیون با نفس نفس زدن از خواب بلند شد دستشو روی قلبش گذاشت می تونست صدای ضربان قلبشو که بیشتر از هر موقعه ای داشت خودشو به قفسه ی سینش میکوبید.


هنوزم که هنوزه چهره اون مردو بیاد داشت صورت خونی تهیان و اون اون کوچه نفرین شده همه و همه شده بودن کابوسای شبانه بکهیون
یک روز نبود که خواب اون کوچه و اون مرد نبینه هنوزم که هنوزه نتونسته بود.


جوابی برای سوالش پیدا کنه. اون مرد چطور اسمشو میدونست؟؟

Comment